تا آخر خیابان چند ؟!
دستش را تکان داد ، راننده تاکسی نگه داشت
آمد نشست کنار آقای راننده دماغش را کشید بالا
گفت سر چهار راه پیاده می شم ، دوباره دماغش را کشید بالا
موهایش را رنگ کرده بود ، کوتاه کوتاه هم بود
عینک آفتابی زده بود و صدای موزیک توی هندسفری اش بلند بلند بود
دماغش هم عملی بود ، مانتوی کوتاه کوتاهی هم پوشیده بود
دوباره دماغش را کشید بالا
بین شست و انگشت نشانه اش جای سرنگ زیاد بود
کبود شده بود ، گفت آقا مرسی همین جا پیاده می شم
پیاده شد ، دماغش را کشید بالا ، دوتا پسره آن طرف خیابان افتادند دنبالش
خیابان خلوت بود کمی می جنبیدند طعمه را شکار می کردند !
انگار دوباره دماغش را کشیذ بالا و شانه بالا انداخت
و رفت توی همان خیابانه بی اینکه بترسد ..
راننده توی آینه به من نگاه کرد
تو دستم را گرفتی فشار دادی که یعنی سرت را بیانداز پایین
گفتی آقا ما همین جا پیاده می شیم
شاکی بودی که چرا آقای راننده به من از این نگاهها کرده
آقای راننده فقط نگاهم کرده بود نخواسته بودم که نگاهم کند
تو اما باز هم ترسیده بودی ، من هم ..
اما آن دخترک .. باز هم دماغش را کشیده بود بالا
و گذاشته بود تا آخر خیابان نگاهش کنند و دنبالش بروند ! نترسیده بود حتما !
شاید هم چیزی برای از دست دادن نداشت که بترسد حتما!
نظرات شما عزیزان: